54 تا ستاره‌ی روشن دارم که برای خوندنشون مشتاقم؛ اما فعلا نمی‌تونم بخونمشون. چقدر خوشحال میشم وقتی ستاره‌های روشن بیان رو می‌بینم. بیان مثل یه باغ مخفیه. باغی که افراد کمی از وجودش خبر دارن.  بچه‌هایی که توی آغوشش بزرگ شدن. یه جای بکر با هزاران نامه که به شاخه‌ی درخت‌هاش آویزون شده. شاخه‌ها بار احساساتی رو به دوش می‌کشن که جایی جز "بیان" برای بیان شدن ندارن. حالا بچه‌هایی که قبلا با شیطنت از درختاش بالا می‌رفتن، زیر سایه‌ی اون‌ها می‌شینن ، چای می‌نوشن، با ستاره‌هاشون آسمون رو از تاریکی نجات می‌دن و از تجربه‌هایی روایت می‌کنن که زندگی بهشون بخشیده. حتی یاد اونایی که از این آغوش دل کندن هم میون بوته‌ها پرسه می‌زنه.