۳ مطلب در مارس ۲۰۲۵ ثبت شده است.

خیلی قلبم می‌سوزه و حالت تهوع دارم. کاش می‌تونستم از این خونه‌ی لعنتی فرار کنم ولی هیچ‌جایی رو ندارم که بهش پناه ندارم. حتی هیچ شخص امنی هم وجود نداره. فقط سه تا لباس پوشیدم و جمع شدم گوشه‌ی اتاق ولی هنورم سردمه. سردمه و به یه چیزی نیاز دارم که دردمو کمتر کنه ولی بسته‌ی استامینوفن کدئین تموم شده و من نمیتونم از خونه خارح شم تا یه مسکن کوفتی بخرم و دارم میمیرم. 

+اون دختر کنار من می‌نشست و ساعت‌ها سیگار می‌کشید.

-به چی فکر می‌کرد؟ 

+فکر کنم... به یه دختر دیگه. 

-لزبین بود؟ 

+دِمی. 

-چی؟ 

+دِمی‌سکشوال. 

-اون دیگه چیه؟ 

+یه گرایشه. این‌طوریه که فقط وقتی یه پیوند عاطفی شکل گرفت، از لحاظ جنسی جذب طرف مقابل می‌شن. 

-فکر کنم منم هستم. 

+دِمی؟ 

-دِمی. 

ای کاش می‌تونستم دست اون نوزاد رو محکم بگیرم و ستاره‌اش رو تغییر بدم اما فقط می‌تونم به بزرگ‌شدنش زل بزنم. شاید اون‌موقع هرسالی که به زندگیش اضافه میشد، معادل از دست‌رفتن بخشی از وجودش نبود:)