نیلبک رنگین...
نیلبک رنگین...
آری!
غم هست و میخواهد رسم وصال به دامانم بیفزاید
و نمیداند
نمیداند که من ققنوسم و قدیسم
نمیداند که من میشناسم
گوشه به گوشه این حجره ی تنها هارا
میشناسم، تک تک این دشنه ها را
میشناسم، نیلبک رنگین درون آشیانه هارا
میشناسم، این غم و نیاکانش را
میشناسم و همین شناختن هاست که میسوزاند
میسوزاند و خاکستر میکند
طاقچه به طاقچه ی این سرپناه ایمن را
خاکستر را به پهنای آسمان میگستراند
اما، میسازد و نمایان میکند آن ققنوس پر دل را
دل و بی دل همه میآیند به تماشا
تماشای فریاد سوزناک پردل را
تماشای آن مرغزار سبزین را
تماشای آن جهان بی غم را
آری!
غم هست و میخواهد رسم وصال به دامانم بیفزاید
و نمیداند
نمیداند که من ققنوسم و قدیسم
نمیداند که من میشناسم
گوشه به گوشه این حجره ی تنها هارا
میشناسم، تک تک این دشنه ها را
میشناسم، نیلبک رنگین درون آشیانه هارا
میشناسم، این غم و نیاکانش را
میشناسم و همین شناختن هاست که میسوزاند
میسوزاند و خاکستر میکند
طاقچه به طاقچه ی این سرپناه ایمن را
خاکستر را به پهنای آسمان میگستراند
اما، میسازد و نمایان میکند آن ققنوس پر دل را
دل و بی دل همه میآیند به تماشا
تماشای فریاد سوزناک پردل را
تماشای آن مرغزار سبزین را
تماشای آن جهان بی غم را